چراغ سيار

نوشته شده در چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ توسط پدر صبا

صبا وقتی چراغها را خاموش کردیم و دیگه دید راهی نداره که ما را بتونه بیدار نگه داره، طبق معمول حداکثر تلاشش را کرد که نخوابه.

چراغ مطالعه سیاری که داشتیم را برداشت، رفت پیش مامانیش و چراغ را توی صورت ایشون روشن کرد و گفت پاشو با هم بازی کنیم. وقتی هم مامانی گفت که الان تاریکه. جواب داد که با این میشه همه جا را دید. تازه در خونه را هم باز کرد تا کمی نور داخل بشه. به این ترتیب دل مامانی را هم به دست آورد و چند دقیقه ای در وقت اضافه هم بازی کرد.

نظر بدهید



counter
Motigo Webstats - Free web site statistics Personal homepage website counter Search Engine Optimization