بایگانی نویسنده

۲۵ روزه شدم

جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

اولين تجربه با پستانك، فكر كنم گول خوردم چون شير نداشت

يك دست پشت سر، يكي زير بالش

ميلاد و محمدرضا

از پنجره بيرون را نگاه مي‌كنم

عكس‌هاي ۱۶ تا ۱۹ روزگي

شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

اين چند روز كار خاصي نكردم. طبق معمول خوردم و خوابيدم و …

۱۰ روزگى

پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

۱۰ روزه شدم

آقای دکتر

چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶

الان با مامان و بابام رفته بودم پیش آقای دکتر.
دکتر معاینه کرد و گفت همه چیز خوبه. وقتی آقا دکتر معاینه می‌کرد هم بچه خوبی بودم و گریه نکردم.
وزنم هم تغییر نکرده.
آقای دکتر گفت سه تا واکسنی که باید می‌زدم را تو بیمارستان برام زدند. واکسن‌های بعدی هم باید دو ماهگی بزنم.
برای اینکه شب‌ها هم […]

حمام

دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

بالاخره با مامانی‌ها حمام رفتم.

ترخیص از بیمارستان

دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

روزی که در بیمارستان بستری شدم بیلی روبین خونم حدود ۱۷.۵ بود. امروز دوباره آزمایش خون دادم و معلوم شد که مقدارش شده ۸ میلی گرم در دسی لیتر (mg/dl). دکتر گفت دیگه می‌تونی بری خونه.

بستری به دلیل زردی

شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶

امروز ظهر دکتر گفت من زردی دارم و به همین دلیل در بیمارستان بستری شدم.
راستی گروه خونی من هم O+ است.
عکس نمیشه نشون بدم! عیبه!

دختر عمه

پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

امروز با دختر عمه زهرا عکس گرفتم

اولین ورود به خانه

سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶

امروز ظهر از بیمارستان مرخص شدم و اومدم به خونه.

تولد

دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

امروز من در ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه صبح در بیمارستان کیان در تهران متولد شدم.