بایگانی برای موضوع "خاطره"

دسترسي به گنجينه عكس‌هاي قديمي

پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

عكس پدر و مادرم در سنيني نزديك به سن فعلي من

پدر صبا

صبا

مادر صبا

چادگان

چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶

آخر هفته قبل مسافرت به چادگان رفته بودم. هوا اونجا خيلي خوب بود. خيلي كيف داشت، مدتي از هواي تهران راحت بودم.
من هم تو اون هوا خيلي راحت خوابيدم.
اين هم چند تا عكس از اونجا

رنگ گل‌ها هم خيلي جذاب بود، چشم از اونا برنمي‌داشتم

نخستين تقليد

سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۶

امروز، دخترم اولين حركت تقليدي خودش را ياد گرفت.
امروز صبا در ۷۱ روزگي حركت لب‌هاي بزرگترها را به وضوح تقليد مي‌كنه و البته تلاش مي‌كنه كه صحبت هم بكنه و خب خيلي موفق هم نيست. ولي به هر حال مي‌تونه صداهاي مبهمي ايجاد كنه. براي حرف زدن خيلي زوده اما فكر كنم اگر بتونيم […]

مهماني مشهد و تهران و مسافرت اصفهان

پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۶

وقتي مشهد بوديم، ۱۹ تير رفتيم خونه يكي از دوستان مامانم تا چند تا از دوستان ديگه مامانم كه همه جمع شده بودند را ببينيم.
بچه‌هاي اونها خيلي شيطوني كردند ولي من فقط تونستم نگاه كنم. همشون به من مي‌گفتند ني ني!
مامانم مي خواست از من و دوستام عكس دسته‌جمعي بگيره، ولي اينقدر شيطون بودند كه […]

شجره نامه خانوادگي

دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

مدتي بود مي خواستم شجره‌نامه خانوادگي يا نسب نامه!!! (Family Tree) صبا و البته خودمان (پدر و مادر صبا) را رسم كنم، ولي فرصت نمي‌شد. اول اينكه اطلاعاتم كامل نبود و دوم فرصت ساختنش را نداشتم ولي بالاخره تمام شد.
سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران هم طرحي داشت كه شجره نامه شناسي را شروع كرده […]

اولين مسافرت

شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

این چند روز اومدم مشهد. جای شما خالی. شب رفتیم زیارت امام رضا. نمی دونین چه آرامشی داشت. حس عجیبی داشتم. با دیدن حرم آرامشی گرفتم که بدون خوردن شیر مامانم خوابم برد.
البته تو صحن سقاخونه موندم و داخل نرفتم، چون شلوغ بود. من پیش بابام موندم و حسابی خوابیدم. حتی با وجود همهمه مردم […]

نوزاد يك ماهه شدم

پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

از روز تولدم يك ماه گذشت.

كارت تولد آقايان

شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

امروز بالاخره بعد از ۲۰ ماه، كارت تولد آقايان را تحويل گرفتم.
واقعيت اينه كه اين كارت هم به هيچ دردي نمي‌خوره و هم اينكه وجودش ضروري و لازمه.
طبيعتا بايد بعد از ۲ سال دوندگي، دريافت اين كارت برام خيلي جالب باشه، ولي امروز كه كارت را بعد از چندين ساعت دوندگي گرفتم، خيلي احساس […]

۲۵ روزه شدم

جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

اولين تجربه با پستانك، فكر كنم گول خوردم چون شير نداشت

يك دست پشت سر، يكي زير بالش

ميلاد و محمدرضا

از پنجره بيرون را نگاه مي‌كنم

عكس‌هاي ۱۶ تا ۱۹ روزگي

شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

اين چند روز كار خاصي نكردم. طبق معمول خوردم و خوابيدم و …