بایگانی نویسنده

ايران ۱۳۸۸

جمعه ۱ خرداد ۱۳۸۸

اولین باری که  از ایران خارج می شدیم من اینقدر کوچولو بودم که پدر بزرگ، مادر بزرگ، خاله، عمو، دایی و عمه را خوب نمی شناختم و چون نمی تونستم حرف بزنم نمی تونستم افراد مورد علاقمو صدا کنم. ولی ایندفعه که رفتم دیگه همه چی فرق کرده بود. همه رو کم کم شناختم و […]

عممموو (پويا)

شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

بالاخره بعد از حدود ۹ ماه، ديروز اومدم ايران. البته هنوز ساعت بيولوژي بدنم مطابق ساعت مالزي است و امروز به ساعت هميشگي (ساعت ۶ و نيم) از خواب بيدار شدم.
وقتي ما تو هواپيما بوديم، عممموو (عمو پويا) برام (در پست قبلي) اين نامه را نوشته بود:
سلام صباخی
اگر یادت بیاد (اگه البته میدونم نمیاد) ما […]

شعر تميزم

شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

تميزم

ببين چقدر تميزم
 
پيش همه عزيزم

دستامو صابون زدم
 
مسواک به دندون زدم

اتو شده پيرهنم
 
پر از گله دامنم

شسته شده لباسم
 
ميرم سر کلاسم

دوستم دارن بچه ها
 
ميگن پيش ما بيا

شعر من دخترم

دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶

این هم یک شعر دیگه:

من دخترم

من دخترم، من دخترم

 

روبان دارم روي سرم

موهام بلند و خوشگله

 

چشام به رنگ عسله

عروسکم خانم گلي

 

لپاش قشنگ و تپلي

لباس خوشگل به تنش

 

هزار تا گل رو پيرهنش

شعر خرگوش

جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶

خاله مريم (مربي مهد کودکم) تو دفترچه يادداشتم برام شعر نوشته:

خرگوش

خرگوش من چه نازه

 

گوشاش چقدر درازه

مثل بخاري گرمه

 

چه خوشگل و چه نرمه

دستاشو پيش مياره

 

به روي هم ميزاره

ميخوره برگ کاهو

 

ميپره مثل آهو

دسترسي به گنجينه عكس‌هاي قديمي

پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

عكس پدر و مادرم در سنيني نزديك به سن فعلي من

پدر صبا

صبا

مادر صبا

چادگان

چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶

آخر هفته قبل مسافرت به چادگان رفته بودم. هوا اونجا خيلي خوب بود. خيلي كيف داشت، مدتي از هواي تهران راحت بودم.
من هم تو اون هوا خيلي راحت خوابيدم.
اين هم چند تا عكس از اونجا

رنگ گل‌ها هم خيلي جذاب بود، چشم از اونا برنمي‌داشتم

مهماني مشهد و تهران و مسافرت اصفهان

پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۶

وقتي مشهد بوديم، ۱۹ تير رفتيم خونه يكي از دوستان مامانم تا چند تا از دوستان ديگه مامانم كه همه جمع شده بودند را ببينيم.
بچه‌هاي اونها خيلي شيطوني كردند ولي من فقط تونستم نگاه كنم. همشون به من مي‌گفتند ني ني!
مامانم مي خواست از من و دوستام عكس دسته‌جمعي بگيره، ولي اينقدر شيطون بودند كه […]

اولين مسافرت

شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

این چند روز اومدم مشهد. جای شما خالی. شب رفتیم زیارت امام رضا. نمی دونین چه آرامشی داشت. حس عجیبی داشتم. با دیدن حرم آرامشی گرفتم که بدون خوردن شیر مامانم خوابم برد.
البته تو صحن سقاخونه موندم و داخل نرفتم، چون شلوغ بود. من پیش بابام موندم و حسابی خوابیدم. حتی با وجود همهمه مردم […]

نوزاد يك ماهه شدم

پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

از روز تولدم يك ماه گذشت.